ماه چهر: سوی دختر اردوان شد ز راه دوان ماه چهره بشد نزد شاه. فردوسی. هیون ازبر ماه چهره براند بزد دست و چنگش به خون برفشاند. فردوسی. تن ماه چهره گرانی گرفت روان زاد سروش نوانی گرفت. اسدی. چونکه ماهان به ماه درپیچید ماه چهره ز شرم سرپیچید. نظامی. و رجوع به مادۀ قبل شود
ماه چهر: سوی دختر اردوان شد ز راه دوان ماه چهره بشد نزد شاه. فردوسی. هیون ازبر ماه چهره براند بزد دست و چنگش به خون برفشاند. فردوسی. تن ماه چهره گرانی گرفت روان زاد سروش نوانی گرفت. اسدی. چونکه ماهان به ماه درپیچید ماه چهره ز شرم سرپیچید. نظامی. و رجوع به مادۀ قبل شود
آنکه چهرۀ او مانند ماه تابان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماهرو. ماهرخ. زیبارو. صاحب چهرۀ تابان و درخشان همچون ماه: چو نه ماه بگذشت از آن ماه چهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی. چنین داد پاسخ که ای ماه چهر درودت ز من آفرین از سپهر. فردوسی. بد از مهر جم شیفته ماه چهر فزون شدش از این مژده برمهر مهر. (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 31). به دل گرمتر شد بت ماه چهر هوا کرد جانش به زندان مهر. (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 221). چو دید ماه به عادت بگفت آنک ماه بشرم گفتمش ای ماه چهر ماه کجاست. عمعق. و رجوع به مادۀ بعد شود
آنکه چهرۀ او مانند ماه تابان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماهرو. ماهرخ. زیبارو. صاحب چهرۀ تابان و درخشان همچون ماه: چو نه ماه بگذشت از آن ماه چهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی. چنین داد پاسخ که ای ماه چهر درودت ز من آفرین از سپهر. فردوسی. بد از مهر جم شیفته ماه چهر فزون شدش از این مژده برمهر مهر. (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 31). به دل گرمتر شد بت ماه چهر هوا کرد جانش به زندان مهر. (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 221). چو دید ماه به عادت بگفت آنک ماه بشرم گفتمش ای ماه چهر ماه کجاست. عمعق. و رجوع به مادۀ بعد شود
ماه چهره. با رخساری چون ماه. زیباروی: بدو گفتم که ای مه چهره مگذار که از گلزار تو ریحان برآید. عطار. بگیر طرۀ مه چهره ای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است. حافظ
ماه چهره. با رخساری چون ماه. زیباروی: بدو گفتم که ای مه چهره مگذار که از گلزار تو ریحان برآید. عطار. بگیر طرۀ مه چهره ای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است. حافظ
پوست بیخ گیاهی است بغایت سیاه مانند جگرماهی و آن را به عربی سم السمک و شیکران الحوت خوانند اگر قدری از آن در آب ریزند ماهیانی که در آب باشند مست شوند و تمام بر روی آب آیند و معرب آن ماهی زهرج است. (برهان) (آنندراج). بار گیاهی سمی که در مست کردن ماهیهای رودخانه به کار می برند و در طب نیز استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). دزی در ذیل قوامیس عرب آن را سم ماهی معنی کرده و معادل ’منیس پر موم کوکولوس’ آورده است. پوست بیخ گیاه سکران الحوت است. سم السمک. بوصیر. بوسیر. دم گاو. سقرقویروقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دزی ج 2 ص 566 و حاشیۀ برهان و ماهی زهرج شود. - ماهی زهرۀ کوهی، اسم فارسی قلومس است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
پوست بیخ گیاهی است بغایت سیاه مانند جگرماهی و آن را به عربی سم السمک و شیکران الحوت خوانند اگر قدری از آن در آب ریزند ماهیانی که در آب باشند مست شوند و تمام بر روی آب آیند و معرب آن ماهی زهرج است. (برهان) (آنندراج). بار گیاهی سمی که در مست کردن ماهیهای رودخانه به کار می برند و در طب نیز استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). دزی در ذیل قوامیس عرب آن را سم ماهی معنی کرده و معادل ’منیس پر موم کوکولوس’ آورده است. پوست بیخ گیاه سکران الحوت است. سم السمک. بوصیر. بوسیر. دم گاو. سقرقویروقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دزی ج 2 ص 566 و حاشیۀ برهان و ماهی زهرج شود. - ماهی زهرۀ کوهی، اسم فارسی قلومس است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ماه پار. مهپاره. زیبا و خوب رو همچون ماه: چنان دلتنگ شد آن ماه پاره که بر مه ریخت از نرگس ستاره. نظامی. او را به چشم پاک توان دید چون هلال هر دیده جای جلوۀ آن ماه پاره نیست. حافظ. و رجوع به ماه پار و مهپاره شود
کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ماه پار. مهپاره. زیبا و خوب رو همچون ماه: چنان دلتنگ شد آن ماه پاره که بر مه ریخت از نرگس ستاره. نظامی. او را به چشم پاک توان دید چون هلال هر دیده جای جلوۀ آن ماه پاره نیست. حافظ. و رجوع به ماه پار و مهپاره شود